پشت چشمانم دریایست که سهراب دران لنگرانداخت....کارسهراب ازقایق گذشتٰ.کشتی ای ساخت چون مثله من تنهازیادبوددراین شهر.....ان شهر که سهراب میگفت پشت چشمان من بود که غرق اشکم..غرق اشک.
....
.
.
.
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به اب دورخواهم شدازاین خاک غریب که درتن هیچکسی نیست که دربیشه ی عشق قهرمانان رابیدارکند...............